نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی



 

مفاهیم و آثار

دورکم با عناوین و القابی چون «پدر کارکردگرایی»، «پدر جامعه‌شناسی فرانسه»، «بنیان گذار جامعه‌شناسی نوین» و نخستین استاد صاحب کرسی جامعه‌شناسی، آشکارا سهم عمده‌ای در تفکر اجتماعی داشته است. او در مقایسه با سایر جامعه شناسان کلاسیک، نظریه‌ی منسجم‌تری ارائه کرد. او یک جهت‌گیری نظری شفاف را بیان کرد و مجموعه‌ای از مفاهیم دقیق در آثارش به کار گرفت. مروری اجمالی را بر سهم عمده‌ی دورکم در تفکر اجتماعی، با بررسی رساله‌ی دکترای او، تقسیم کار اجتماعی، آغاز می‌کنیم.

تقسیم کار

دورکم یکی از پایه گذاران جامعه‌شناسی «تجربی» به شمار می‌آید، اما همان طور که در تقسیم کار می‌گوید: «از فلسفه آغاز کرده‌ام، مایلم به آن بازگردم؛ یا به بیان دقیق‌تر، به اقتضای مسائلی که در مسیرم تجربه کرده‌ام، به طور کاملاً طبیعی به فلسفه بازگردانده شده‌ام.» دورکم در تقسیم کار کوشیده است واقعیت‌های زندگی اخلاقی را به روش علوم اثباتی بررسی کند. از نظر او، جوامع ساده‌تر بر مبنای اجماع اخلاقی یا وجدانی جمعی استوار شده‌اند. همبستگی ارگانیک اساس نظم اجتماعی نوین است.
از نظر دورکیم، غایت جامعه‌شناسی در کل عبارت است از تعیین شرایط ابقای جوامع. او استدلال کرده است که همبستگی اجتماعی، پیوند موجود بین افراد، کلید حفظ جامعه است. دورکم دو تیپ ایدئال برای جوامع متصور بود. یکی جوامع ابتدایی‌تر، که دارای همبستگی مکانیکی اند، ساختارهای اجتماعی آنها به نسبت، کم‌تر تفکیک شده‌اندو تقسیم کار در آن‌ها یا وجود ندارد یا بسیار اندک است. «همبستگی مکانیکی، همبستگی شباهت‌هاست» (Aron, 1970: 11). مشخصه‌ی جوامع مدرن این است که همبستگی ارگانیک دارند، از ساختارهای اجتماعی و اقتصادی تفکیک شده‌ای برخوردارند و در آن‌ها، تقسیم کار بسیار وسیع‌تر و دقیق‌تری، مشخصاً به شکل تخصصی شدن وجود دارد. «در همبستگی ارگانیک، اجماع یا یکپارچگی منسجم جمعی، ناشی از تفکیک افراد از یکدیگر است، یا به واسطه‌ی این تفکیک نمود می‌یابد» (Aron, 1970: 11).
این پرسش ذهن دورکم را به خود مشغول کرده بود: اگر جوامع پیشاصنعتی را افکار و عقاید، ارزش‌ها و هنجارهای مشترک یکپارچه می‌کنند، چه چیزی باعث انسجام جوامع مدرن صنعتی می‌شود؟ دورکم معتقد بود که تغییرات در تقسیم کار پیامدهای عظیمی برای ساختار جامعه دارد. در حالی که جوامع ابتدایی به واسطه‌ی همانندی‌ها و عمومیت‌ها به انسجام دست می‌یابند، جوامع مدرن هم با تخصصی شدن کار افراد و نیاز آنان به خدمات دیگران منسجم می‌شوند. به علاوه، او نشان داد که جوامع بزرگ فقط در صورتی وجود دارند که تخصصی شدن در آنها پدید آید (Lukes, 1985).
تقسیم کار نقشی اساسی در تحلیل دورکم از جامعه دارد. «هماهنگی اجتماعی اساساً ناشی از تقسیم کار در جامعه است. این هماهنگی عبارت است از نوعی همکاری، که خود به خود از طریق تعقیب منابع فردی از جانب هر فرد متحقق می‌شود. کافی است هر فرد تلاش خود را صرف کارکرد ویژه‌ای کند تا در صورت بروز رویدادها، خود را با سایر افراد پیوند دهد» (Durkheim, 1993: 200). تقسیم کار در مفهوم ساده عبارت است از تفکیک و تخصصی شدن کار افراد. با پیشرفت صنعت و تکنولوژی و با افزایش جمعیت، بقای جامعه در صورتی امکان پذیر است که هر چه بیشتر تخصصی شود؛ این امر به ویژه در جوامع مدرن مشهود است. هیچ گاه کار در این جوامع این قدر متمرکز نبوده است. روند کنونی جامعه به سمت تخصصی شدن هر چه بیشتر است.
اما، چنان که کنت هم یادآور شده است، تخصصی شدن ضمن آن که به جامعه انسجام می‌بخشد، باعث از هم پاشیدگی آن نیز می‌شود. دورکم نیز به پیامدهای اجتماعی تخصص رو به رشد پرداخته است. با گسترش تخصصی شدن، افراد بیش از پیش از یکدیگر جدا می‌شوند، ارزش‌ها و منافع تغییر می‌کنند، هنجارها عوض می‌شوند و خرده فرهنگ‌ها پدید می‌آیند. از آن جا که افراد وظایف متفاوتی به عهده می‌گیرند، برای چیزهای متفاوت با سایرین ارزش قائل می‌شوند. «جامعه‌ای متشکل از توده‌ی عظیمی از افراد سازمان نایافته، که دولتی قدرقدرت سعی در تحدید و مهار آن دارد، یک هیولای جامعه شناختی تمام عیار است» (Durkheim, 1987: liv). از آغاز عصر صنعتی شدن، بسیاری از متفکران اجتماعی نگرانی خود را در مورد ساختارهای اجتماعی در حال تغییر ابراز کرده اند. «انسان امروزی دیگر نمی‌تواند همسایه‌اش را درک کند، چرا که کار او همه‌ی زندگی اوست، و این تخصصی شدن تکنیکی سرانجام او را به انزوا خواهد کشاند» (Ellul, 1964: 133).
دورکم تقسیم کار را، نه تنها موجب نابودی نظم اجتماعی نمی‌دانست، بلکه آن را منشأ ایجاد نظم یا همبستگی اجتماعی نوینی می‌دید: همبستگی ارگانیک، او معتقد بود، مادامی که تکامل بشر و جامعه ادامه یابد، وجدان جمعی از بین نخواهد رفت. کیش شخصیت، شرافت فردی و وجدان فردی همواره باقی خواهد ماند. ویژگی اصلی جوامع مدرن، یعنی تخصصی شدن، افراد را وادار می‌کند تا ارتباط با یکدیگر را حفظ کنند و این امر به سهم خود، پیوند آنان را مستحکم می‌سازد. چنین پیوندهایی به شکل‌گیری نوعی اخلاق گروهی در تقسیم کار کمک می‌کنند. این افراد از وابستگی‌شان به جامعه و نیروهایی که آنان را تحت کنترل و مهار خود دارند، آگاهی می‌یابند، دورکم در همین خصوص در عبارتی موجز نوشته است: «همین که تقسیم کار سرمنشأ همبستگی در جامعه شد، هم زمان، اساس نظم اخلاقی نیز می‌شود» (Durkheim, 1933: 401).

همبستگی

تقسیم کار اجتماعی دورکم را می‌توان از جهاتی، تلاشی دانست برای کشف پایه‌های همبستگی و یکپارچگی در جوامع مدرن و صنعتی (Hadden, 1997). دورکم می‌خواست با مطالعه‌ای روش مند و علمی در خصوص همبستگی اجتماعی، با بهره گیری از جامعه‌شناسی به اصطلاح جامعه‌ی فرانسه کمک کند. او کوشید منتقدان جامعه‌ی مدرن و تقسیم کار فزاینده در آن را توجیه کند. دورکم باور داشت که تقسیم کار می‌تواند به راستی پایه‌ای مستحکم برای همبستگی فراهم آورد.
از نظر دورکم همبستگی عبارت است از پیوند موجود بین تمام افراد یک جامعه. او به ویژه به مقوله‌ی انسجام اجتماعی می‌پردازد و در تقسیم کار، نمونه‌های تاریخی آن برمی شمارد. او با استفاده از عوامل جمعیتی و اقتصادی، نظیر تراکم اجتماعی و پیچیدگی فزاینده‌ی تقسیم کار، به تبیین تغییراتی پرداخت که خود شاهدشان بود. او دریافت که در جوامع مبتنی بر همبستگی مکانیکی، انسجام اجتماعی بر اساس همانندی‌ها و شباهت‌های موجود بین افراد یک جامعه و عمدتاً وابسته به مراسم و جریان‌های عادی مشترک است.
ویژگی اساسی جوامع مبتنی بر همبستگی مکانیکی این است که اعضای آن کمترین تفاوت ممکن را با یکدیگر دارند. افراد، که اعضای مجموعه‌ای واحد هستند، شبیه یکدیگرند، چرا که احساسات یکسانی دارند، ارزش‌های یکسانی را پاس می‌دارند و مقدسات یکسانی دارند. (Aron, 1970: 11)
منطقاً نتیجه می‌شود که در جوامع مبتنی بر همبستگی مکانیکی، با پیوند مستحکمی که افراد، به سبب همسانی در باورها و عقاید و ارزش‌ها می‌یابند، دستیابی به اجماع در آنها چندان دشوار به نظر نمی‌رسد. از آن جا که افراد وظایف مشابهی به عهده می‌گیرند منطقی است که در این جوامع، تقسیم کار چندانی نیز وجود نداشته باشد، «جامعه منسجم است چون افراد هنوز از یکدیگر جدا نشده اند» (Aron, 1970: 11). ا ز نظر دورکم، جوامع ابتدایی به دلیل نبود پیشرفت‌های تکنولوژیکی در آنها، دارای ویژگی همبستگی مکانیکی اند. تکنولوژی، تخصصی شدن را ایجاب می‌کند و این امر به شکل‌گیری تقسیم کار در جامعه می‌انجامد.
در جوامع مدرن، که مشخصه‌ی آن همبستگی ارگانیک است، انسجام اجتماعی بر مبنای وابستگی افراد به یکدیگر استوار است. در این جوامع، «اجماع»، یا یکپارچگی منسجم جمعی، ناشی از تفکیک افراد از یکدیگر است، یا به واسطه‌ی این تفکیک نمود می‌یابد» (Aron, 1970: 11). در این جوامع، با این که ارزش‌ها و اولویت‌های افراد با یکدیگر متفاوت است، بقای جامعه به اعتماد افراد به یکدیگر در انجام دادن وظایف خاص‌شان بستگی دارد. «افراد متفاوت‌اندو شباهت چندانی به هم ندارند؛ و به تعبیری... دقیقاً به این دلیل که افراد با یکدیگر تفاوت دارند، اجماع صورت می‌گیرد» (Aron, 1970: 12). صورت گرفتن اجماع در جوامع مبتنی بر همبستگی ارگانیک، ناشی از این واقعیت است که اعضای جامعه برای بهره گیری از خدمات یکدیگر به هم وابسته‌اند(پیوند اجتماعی) و این خود ناشی از وجود تقسیم کاری دقیق در این جوامع است.

وجدان جمعی

دورکم وجدان جمعی را، که از مفاهیم محوری در آثار اوست، چنین تعریف کرده است: «مجموع اعتقادات و احساسات مشترک در میانگین افراد یک جامعه، نظام معینی را شکل می‌دهد که حیات خاص خود را داراست و می‌توان آن را وجدان جمعی یا مشترک خواند... بنابراین وجدان جمعی، اگر چه جز در وجدان‌های فردی متحقق نمی‌شود، با آنها کلاً متفاوت است» (Durkheim, 1933: 79-80).
وجدان جمعی، که دورکم آن را مصداقی از واقعیت‌های اجتماعی غیر مادی می‌داند، در واقع عبارت است از مجموعه‌ی تمام تصورات فردی از وجدان که در سطح اجتماعی وجود دارد و از عوامل تعیین کننده‌ی انتظارات فرهنگی در رفتار افراد است. وجدان جمعی می‌تواند از چهار بعد با یکدیگر متفاوت باشد:

1- ظرفیت:

تعداد افرادی که درگیر هستند.

2- شدت:

عمق احساس افراد نسبت به آن.

3- تصلب:

نحوه‌ی تعریف آن.

4- درون مایه:

نحوه‌ی شکل‌گیری آن.
دورکم در تقسیم کار اجتماعی نشان داد که وجدان جمعی جوامع از حالتی خشن، تنبیهی و عمدتاً فراگیر به حالتی منعطف و فردی حرکت کرده است. در جومع «ابتدایی»، وجدان جمعی خشن، شدید، صُلب، انعطاف ناپذیر و فراگیر است؛ قوانین مربوط به این سطح از وجدان، معمولاً خصلتی سرکوب گرانه دارند و قانون شکنان به شدت مجازات می‌شوند. در جوامع «مدرن»، وجدان جمعی نرم‌تر، متعادل‌تر در اعمال مجازات، ملایم‌تر و به لحاظ فراگیری، محدودتر از جوامع ابتدایی است. برای نمونه، مجرمین یقه سفید (اختلاس کننده‌ها، کلاه برداران مالیاتی و عاملان خرید و فروش‌های غیر قانونی) در سطح عمومی جوامع مدرن، آن قدر که درخور جرم آنهاست، منفور نیستند. در این جوامع، قوانین دستوری و سرکوب گرانه به قوانین جبران کننده، نظیر پرداخت جریمه تغییر می‌یابند.
دورکم درباره‌ی بازنماهای جمعی نیز سخن گفته است که می‌توان آن‌ها را حالت‌های خاص یا لایه‌های فرعی وجدان جمعی دانست. بازنماهای جمعی مشابه همان چیزی است که امروزه عوامل جامعه پذیری می‌خوانند؛ نظیر خانواده، دین، شغل و از این قبیل. بازنماهای جمعی، به تعبیر دورکم، دربردارنده‌ی قلمرو واقعیت‌های اخلاقی است. این بازنماها با این که، در قالب الزامات اجتماعی، از قدرتی نافذ برخوردارند، مطلوب افراد نیز هستند. ویژگی دوگانه‌ی پدیده‌های اخلاقی، از نظر دورکم، الزام و مطلوبیت است.
به اعتقاد دورکم، مشکلات اساسی جوامع مدرن در اصل، اخلاقی است و تنها راه حل واقعی آنها را در تقویت نیروی اخلاق جمعی دانست. او شکل مدرن وجدان جمعی را کیش فردی خوانده است (Chriss, 1933; Tole, 1993). این مفهوم از آن جهت مورد توجه دورکم بود که به نظر می‌رسید از دو نیروی ظاهراً متعارض ترکیب شده است: اخلاقیات (کیش) و فردگرایی (شخصیت) (Ritzer, 2000a). ایده اساسی دورکم در این خصوص این است که فردگرایی در حال تبدیل شدن به نظام اخلاقی در جوامع مدرن است.

روش‌شناسی

مفاهیمی که دورکم در تقسیم کار بسط داد، اساس جامعه‌شناسی او را تشکیل می‌دهند. او در کتاب کلاسیک خود، قواعد روش جامعه شناختی (1895)، حدسیات روش شناختی را که قبلاً در تقسیم کار به کار برده بود، تشریح کرد. دورکم در قواعد، نگاهی صرفاً انتزاعی به پدیده‌های اجتماعی را کافی نمی‌داند و معتقد است این پدیده‌ها باید به لحاظ تجربی بررسی شوند. از آن جا که جامعه‌شناسی از فلسفه نشئت گرفته است، برای تبدیل شدن به یک علم، باید خود را از آن جدا کند (به لحاظ تجربی). پژوهشگران نمی‌توانند با استدلال‌های از پیش یا بررسی‌های درون نگرانه، به مطالعه‌ی پدیده‌ها بپردازند، آنان باید واقعیت‌های اجتماعی را بررسی کنند که اموری بیرونی و از این رو، کاملاً قابل مشاهده‌اند. او از وجود قلمرو جمعی واقعیت‌ها سخن می‌گوید که به کمک روش‌های علمی دست یافتنی است.
پایبندی دورکم، به لحاظ تحلیلی، به کل‌گرایی روش شناختی و ایدئالیسم اجتماعی و توجهش به مقوله‌ی همبستگی اجتماعی، مستقیماً او را به نظریه‌پردازی سنت فرانسوی کشاند. او عقیده داشت که رویکرد جامعه شناختی تجربی به پژوهش، امکان تعمیم‌بخشی را فراهم می‌آورد که برای بررسی مفاهیمی چون همبستگی، وجدان جمعی و واقعیت‌های اجتماعی اساسی است. نقد روش‌شناختی او متوجه سنت لیبرال بود و اساساً از پیش ریشه در روش‌شناختی قیاسی و ذهنی داشت (Seidman,1983)
دورکم در مقدمه‌ی چاپِ دوم قواعد روش جامعه‌شناختی به ایراداتی پرداخته است که به اساسی‌ترین فرض وی وارد کرده بودند: همه چیز را واقعیت‌های اجتماعی فرض کنیم. از نظر او، با در نظر گرفتن چنین فرضی است که پژوهش‌گران می‌توانند به طور عینی و بی طرفانه با پدیده‌های اجتماعی مواجه شوند که این امر، در علوم تجربی بسیار مهم است. دورکم در قواعد می‌گوید: «فرض کردن پدیده‌ها به مثابه اشیاء (چیزها)، به معنای فرض کردن آنها به منزله‌ی داده‌هاست و از همین جاست که علم آغاز می‌شود» (Durkheim, 1938: 101). او واقعیت‌های اجتماعی را چنین تعریف کرده است: «شیوه‌های عمل، تفکر و احساس که از بیرون بر فرد تحمیل شده است و نتیجتاً او را کنترل می‌کند» (Durkheim, 1938: 3). افراد دست به عمل می‌زنند، تفکر می‌کنند و احساس می‌کنند، اما شیوه‌های عمل، تفکر و احساس‌شان را خود به وجود نمی‌آورند. جبرهای اجتماعی، یا واقعیت‌های اجتماعی که از بیرون بر آنها تحمیل می‌شود، رفتار آنان را به شدت کنترل می‌کنند.

واقعیت‌های اجتماعی

دورکم در قواعد استدلال کرده است که جامعه‌شناسی در صورتی از فلسفه متمایز می‌شود که به مطالعه‌ی موضوعی مختص خود، یعنی واقعیت‌های اجتماعی بپردازد. از آن جا که واقعیت‌های اجتماعی به مثابه اشیاء فرض شده‌اند، دیگر نه به شیوه‌ی فلسفی، بلکه فقط به شیوه‌ی تجربی قابل بررسی خواهند بود. به تعبیر دورکم، ایده‌ها را می‌توان درون نگرانه (به شیوه‌ای فلسفی) شناخت، اما اشیاء را نمی‌توان با فعالیت ذهنی صرف درک کرد و برای درک آنها به «داده‌هایی بیرون از ذهن» نیازمند است (Durkheim, 1895: xliii).
واقعیت‌های اجتماعی عبارت‌اند از ساختارهای اجتماعی، هنجارها و ارزش‌های فرهنگی که از بیرون بر افراد تحمیل شده است. آنها مستقل از افراد هستند و افراد نمی‌توانند آنها را نادیده بگیرند یا خواستار محو آنها شوند. آنها در احساسات و ارزش‌های گروه ریشه دارند. این واقعیت‌ها جبری هستند و چنان چه فردی آنها را نادیده بگیرد، احتمالاً مورد مجازات و استهزای عموم قرار می‌گیرد و / یا تحریم می‌شود. واقعیت‌های اجتماعی در شاخص‌های بیرونی احساسات، نظیر تعالیم دینی، قوانین، اصول اخلاقی و حکمت‌ها نمود می‌یابند. واقعیت‌های اجتماعی، از آن جا که همچون بازنماهای جمعی، مستقل از پدیده‌های روان شناختی یا زیست شناختی‌اند، موضوع مختص جامعه‌شناسی‌اند. اگر چه افراد دارای کنش‌ها، افکار و احساسات فردی‌اند، تمایل دارند زندگی‌شان را از طریق نهادهای اجتماعی چون خانواده، کار، مدرسه و ورزش بگذرانند.
دورکم دو نوع واقعیت اجتماعی را از هم تمیز داده است: واقعیت‌ها اجتماعی مادی و واقعیت‌های اجتماعی غیر مادی (Durkheim, 1895). واقعیت‌های اجتماعی مادی در این بین آشکارترند، چرا که وجودی واقعی و مادی دارند و خارج از ذهن افراد وجود دارند. نمونه‌های واقعیت‌های اجتماعی مادی عبارت‌اند از: هر جامعه‌ای، عناصر ساختاری جامعه (نهادهای اجتماعی)، و عناصر ریخت شناسی جامعه (نظیر نحوه‌ی خانه سازی، توزیع ثروت و دسترسی به تکنولوژی). واقعیت‌های اجتماعی غیر مادی چون با پدیده‌های ذهنی سر وکار دارند، پیچیده‌ترند: اخلاق، وجدان جمعی، بازنماهای جمعی و جریان‌های اجتماعی (گرایش‌ها و جنبش‌های فراگیر اجتماعی که برآمده از آگاهی هیچ فرد مشخصی نیست).
متغیر توصیفی دورکم- خودکشی - الگوی پیشرفت تحقیقات تجربی امریکا شد. او در خودکشی (1897) نشان داده است که واقعیت‌های اجتماعی و به ویژه جریان‌های اجتماعی جبرهای اجتماعی هستند که از بیرون بر آنان تحمیل می‌شود.

خودکشی

دورکم در خودکشی، روش و شیوه‌ای را پایه ریزی کرد که خطوط کلی آن را در قواعد ترسیم کرده بود (Hadden, 1997). خودکشی نمونه‌ای دقیق از بررسی‌های جامعه شناختی را فراهم می‌آورد که به جای تکیه بر تجربیات فردی، به واقعیت‌های اجتماعی متکی است (Phillips, 1993). او خودکشی را به این علت که نسبتاً پدیده‌ای ملموس و مشخص است، برای مطالعه برگزید و آن را، که عملی منحصراً فردی به نظر می‌آید، با روش‌های تجربی تبیین کرد. افراد ممکن است به «دلایل» گوناگون دست به خودکشی بزنند، اما دورکم می‌خواست «علل» جامعه شناختی مؤثر در خودکشی را اثبات کند. او همچنین امیدوار بود بتواند تفاوت‌های موجود در میزان خودکشی را شرح دهد. دورکم داده‌های موجود در خصوص خودکشی در استرالیا، فرانسه، انگلستان، سوئیس، دانمارک، پروس، یونان، ایتالیا و غیره را بررسی کرد و پی برد که میزان خودکشی و «تمایل به خودکشی» در کشورها و جوامع گوناگون متفاوت است. او کوشید علل این تمایل را دریابد (Hadden, 1997).
خودکشی یکی از نخستین نمونه‌های جدید بهره‌گیری نظام مند از روش‌های آماری در تحقیقات اجتماعی است و اثری برجسته در برسی علیت و کاربرد مفاهیم او از بازنماهای جمعی و وجدان جمعی است. دورکم معتقد بود که می‌توان به کمک شماری از عوامل اجتماعی توضیح داد که چرا برخی افراد بیش از دیگران دست به خودکشی می‌زنند. او دریافت که میزان یکپارچگی گروه‌های اجتماعی گوناگون با یکدیگر متفاوت است و میزان خودکشی در اعضای این گروه‌ها نسبت معکوس با میزان یکپارچگی آنها دارد. جامعه‌ای که از یکپارچگی بالایی برخوردار است، افرادش را تحت نفوذ و کنترل خود در می‌آورد. منظور از یکپارچگی، میزان اشتراک احساسات جمعی در افراد است.
دورکم چهار نوع خودکشی را مطرح می‌کند: خودخواهانه، نوع دوستانه، ناهنجارانه و تقدیرگرایانه. او هر یک از انواع خودکشی را مرتبط با میزان یکپارچگی افراد با جامعه یا میزان نظارت جامعه بر افراد می‌دانست. خودکشی خودخواهانه با میزان یکپارچگی پایین، و خودکشی نوع دوستانه با میزان یکپارچگی بالا پیوند دارد. اما، خودکشی تقدیرگرایانه با میزان نظارت بالا و خودکشی ناهنجارانه با میزان نظارت پایین پیوند دارد. دورکم نظارت را الزاماتی تعریف کرده است که از بیرون بر اعضای جامعه تحمیل می‌شوند. در ادامه، شرح مختصر هر یک از انواع خودکشی دورکم آمده است.
خودکشی خودخواهانه احتمالاً بیش‌تر در جوامع، اجتماعات یا گروه‌هایی رواج دارد که افراد آن به خوبی در واحد اجتماعی بزرگ‌تر ترکیب نشده‌اند. خصیصه‌ی اصلی این جوامع فردگرایی بیش از حد است. دورکم یکپارچگی اجتماعی (ترکیب) را محصول کنش متقابل اجتماعی و قوت باورهای مشترک اعضای گروه می‌دانست (Pampel, 2000). چنانچه جامعه فردی را که تمایلات خودخواهانه دارد در فشاری شدید قرار دهد، به گونه‌ای که شخص فکر کند در خدمت جامعه است، آن فرد به خودکشی رو می‌آورد (Durkheim, 1951). این نوع خودکشی بیش‌تر بین اعضای طبقات بالاتر جامعه که دلایل بیش‌تری برای خودخواهی دارند، رایج است. این افراد عموماً به شدت افسرده‌اند. علت وقوع این نوع خودکشی این است که جامعه امکان جدایی افراد را از جامعه فراهم می‌آورد و افراد چندان با کل جامعه یا اجزای آن احساس یکپارچگی نمی‌کنند. خودکشی خودخواهانه عمیقاً ریشه در اخلاقیات تهذیب شده دارد که از شخصیت فردی بت می‌سازد.
نوع دوم خودکشی که دورکم به توصیف آن پرداخته، خودکشی نوع دوستانه است و در شرایطی رخ می‌دهد که یکپارچگی جامعه آن قدر شدید است و افراد واقعاً مجبورند دست به خودکشی بزنند. از نظر دورکم، همان طور که فردیت بیش از حد ممکن است افراد را به سمت خودکشی سوق دهد، نبود فردیت نیز ممکن است چنین نتیجه‌ای به بار آورد. در کل، افرادی که دست به خودکشی نوع دوستانه می‌زنند، این کار را وظیفه خود احساس می‌کنند (مثل خودکشی دسته جمعی پیروان جیم جونز در جُنزتاون گویان و نیز خلبانان کامیکازه‌ی ژاپنی). از نظر دورکم خودکشی نوع دوستانه در سه گروه از افراد شایع است (Durkheim, 1951). یکی در افرادی که در آستانه‌ی سالخوردگی قرار دارند یا مبتلا به بیماری‌اند، که وقتی وجودشان را برای جامعه مثمرثمر ندانند، چه بسا احساس کنند زمان مرگ‌شان فرا رسیده است. در بسیاری از فرهنگ‌های ابتدایی، مرگ بر اثر پیری تابو تلقی می‌شود. گروه دوم از این نوع خودکشی در بین زنانی رایج است که به دلیل مرگ همسرشان خود را می‌کشند و گروه سوم پیروان مریدانی که در غم از دست دادن مرادشان، دست به خودکشی می‌زنند.
افراد در شرایطی دست به خودکشی نوع دوستانه می‌زنند که آن را وظیفه‌ی خود تلقی کنند. رابطه‌ی بین سطوح اجتماعی هر فرد، نقش مهمی در این نوع خودکشی دارد. در این جوامع، فرد نقش چندانی در جامعه ندارد و زندگی بیشتر مردم مشابه یکدیگر است. افراد با اقدام به چنین خودکشی، وجهه‌ی اجتماعی کسب می‌کنند. از نظر دورکم این نوع خودکشی در بیشتر موارد با لذت ایثار صورت می‌گیرد، چرا که انکار نفس تحسین برانگیز قلمداد شده است (Durkheim, 1951).
امروزه بسیاری از تروریست‌ها به پیشواز مرگ می‌روند، چون به آرمان‌های خود بسیار معتقدند و باور دارند که در «جهان پس از مرگ» به پاداش عمل‌شان می‌رسند. این گونه افراد برای جوامع مدنی، به شدت خطرآفرین‌اند.
خودکشی ناهنجارانه در شرایطی رخ می‌دهد که بی نظمی و اغتشاش در جامعه، ناهنجاری‌های اجتماعی را برانگیخته است. دورکم نشان داده است که با وقوع بحران مالی در سال 1873 در وین، شمار خودکشی‌ها در طی چند سال متعاقب آن افزایشی ناگهانی داشته است (افت قیمت سهام در بورس اوراق بهادار همواره افزایش چشمگیر خودکشی‌ها را به همراه دارد) (Durkheim, 1951). میزان خودکشی با افزایش مشکلات زندگی افزایش می‌یابد. در شرایط بحران‌های اقتصادی، طبقات اجتماعی احتمالاً درهم می‌ریزند، یعنی این که افرادی که زمانی در طبقه‌ی بالای اجتماع قرار داشتند ممکن است به طبقات پایین‌تر کشیده شوند. آنها تمام امتیازاتی را که در پایگاه طبقاتی پیشین داشتند، از دست می‌دهند و نمی‌توانند خود را با شرایط جدید تطبیق دهند (Nisbet, 1965). برعکس این امر هم صادق است. افرادی که در طول زندگی‌شان، هرگز ثروت و قدرت را نمی‌شناختند و ناگهان آن را کسب می‌کنند، در استفاده از ثروت تازه یافته‌ی خود با مشکلاتی بسیار مواجه می‌شوند. بر اساس گزارش‌ها، بسیاری از افرادی که امروزه در بخت آزمایی‌ها برنده‌ی ثروت هنگفتی می‌شوند، ثروت کلان جدیدشان، زندگی آنان را به نابودی می‌کشاند.
دورکم در خصوص نوع چهارم خودکشی، یعنی خودکشی تقدیرگرایانه، فقط به اشاره‌ی کوتاهی در پاورقی یکی از صفحات خودکشی بسنده کرده است. به احتمال زیاد، این نوع خودکشی در شرایطی اتفاق می‌افتد که نظارت شدید اجتماعی، با میزان بالایی از محدودیت‌های بیرونی، همراه است. وقتی این محدودیت‌ها بر جامعه فشار می‌آورد، مردم احساس خفقان و بی قراری می‌کنند، آنان به این باور می‌رسند که زندگی‌شان بهتر نمی‌شود و اوضاع دائم وخیم‌تر خواهد شد و همین باورها آنان را به سمت خودکشی سوق می‌دهد. برای مثال، برده‌ای را تصور کنید که تمام اعمال و رفتارش به طور ظالمانه‌ای کنترل می‌شود؛ او قاعدتاً امیدی به بهبود شرایط زندگی‌اش نخواهد داشت و خودکشی می‌کند.

دین

دورکم در آخرین کتاب مهم خود، صور بنیانی حیات دینی (1912)، طرح کلی دورنمای خلاقانه‌ی خود را درباره‌ی دین و خدا آشکارا ترسیم کرد. او در این کتاب استدلال کرده است که احساسات دینی، معنویات، مقدسات و خدا چیزی جز بازنماهای جمعی برآمده از تجربیات بشر نیستند. دین برترین واقعیت اجتماعی غیر مادی است که با وجدان جمعی پیوند دارد. دین در جوامع ابتدایی امری فراگیر است.
دین از نیاز بشر به توضیح و فهم پدیده‌ها و از خصلت اجتماعی بودنش سرچشمه می‌گیرد. او دین را، در تمام طول تاریخ، مجموعه‌ی باورها و احساسات گوناگون می‌دانست که به نوعی به رابطه‌اش با موجود یا موجوداتی مربوط می‌شود که مافوق خود تصور می‌کند.
در حالی که دورکم در خودکشی از اطلاعات آماری وسیعی از منابع گوناگون بهره برد، در صور بنیانی حیات دینی، به مطالعه‌ای عمیق بر روی یکی از قبایل بومی استرالیا، به نام آرونتا، پرداخت. دورکم این قبیله را به این سبب برگزید که به نظرش می‌توانست ابتدایی‌ترین صورت دین را در آن بیابد. دورکم در این کتاب دو هدف را دنبال کرده است، یکی نشان دادن این واقعیت که دین منشأ الهی یا فراطبیعی ندارد و در واقع محصول جامعه است و دیگر تعیین نقاط مشترکی است که ادیان بر آنها تأکید دارند و نیز تأثیر باورهای دینی بر زندگی اعضای جامعه.
در قبیله‌ی آرونتا، قبیله‌ای که به دنبال شکار می‌رفت و خوراک و غیره جمع آوری می‌کرد، توتم پرستی رواج داشت. توتم پرستی از صورت‌های ابتدایی نظام دینی به شمار می‌آید که در آن چیزهای خاص، به ویژه حیوانات و گیاهان، نمادهای مقدس (توتم‌ها) تلقی می‌شوند. توتم پرستان در مواردی تصویر یا شمایلی را بر یک ستون توتم می‌گذارند، که عموماً بالاترین نقطه‌ی توتم را مقدس‌تر به شمار می‌آورند. توتم پرستی علاوه بر جنبه‌های فیزیکی دارای ویژگی اخلاقی نیز هست. اعضای قبیله در اوقاتی گرد توتم جمع می‌شوند و به طور مشترک شعائر خاصی را به جا می‌آورند و به احساسات و عواطفی دست می‌یابند.
دورکم با بهره‌گیری از بررسی‌های قوم نگاشتی نتیجه می‌گرفت که دین قبیله‌ی آرونتا چیزی جز بازنماهای جمعی قدرت چشمگیر جامعه نیست. نظر او در خصوص یهودیت و مسیحیت نیز همین بود (Garner, 2000). نتیجه‌ای که در کل از این کتاب دورکم حاصل می‌شود این است که دین امری کاملاً اجتماعی است و از عوامل ایجاد همبستگی و کسب هویت افراد در جامعه است. از نظر دورکم دین به زندگی افراد و به اشکال قدرت معنا می‌بخشد و مهم‌تر از همه، موجب تقویت اخلاقیات و هنجارهای اجتماعی می‌شود که همه‌ی اعضای جامعه به آن معتقدند. دورکم دین را به این دلیل که خیال پردازی صرف است، رد نمی‌کند، بلکه آن را از عوامل کنترل، انسجام اجتماعی و هدف‌مند کردن زندگی انسان‌ها و وسیله‌ی دیگری برای برقراری ارتباط و گردهمایی افراد معرفی می‌کند که کنش متقابل آنها و تأیید مجدد هنجارهای اجتماعی را فراهم می‌کند.
دورکم با مقایسه‌ی دین در فرهنگ‌های گوناگون نتیجه گرفت که باور به قلمرو مابعدالطبیعی را امری ضروری یا مشترک بین ادیان نمی‌دانست، اما تفکیک جنبه‌های گوناگون زندگی، اشیاء فیزیکی و رفتارها به دو دسته‌ی لاهوتی و ناسوتی در همه‌ی ادیان مشترک است. اشیاء و رفتارهایی که لاهوتی فرض می‌شوند، بخشی از قلمرو معنوی و مذهبی تلقی می‌شوند و از قلمرو امور ناسوتی، دنیوی و پیش پا افتاده جدا می‌گردند. بنا به قول دورکم، «چیزهای لاهوتی را باید ایدئال‌های صرفاً جمعی دانست که خود را در چیزهای مادی تثبیت کرده‌اند» (Durkheim, 1973a: 159).

اخلاق

برخی معتقدند انسان با نیاز به اخلاقیات زاده می‌شود، اما برخی دیگر می‌گویند که این نیاز در طول تاریخ تکوین یافته است. از نظر وونت، هدف اخلاقیات در اصل این بوده است که به انسان بفهماند که او یک کلیت نیست، بلکه صرفاً بخشی از یک کل است و با اشاره به کثرت موقعیت‌هایی که او را دربرگرفته است، ناچیز بودن او را عنوان می‌کند (Giddens, 1972). اخلاقیات به نظر ما، مجموعه‌ای از احکام اخلاقی و دستورالعمل‌هاست که نقض آنها عواقبی را در پی دارد. اخلاقیات مجموعه‌ای از قوانین است که ایده‌ی قدرت مهم‌ترین نقش را در آن دارد. دورکم دیدگاه خود را درباره‌ی نقش جامعه‌شناسی در بررسی و اصلاح جامعه و تفکر، در آموزش اخلاقی تشریح کرد، که نخستین بار در سال 1925 منتشر شد و گویا اقتباسی است از دست نوشته‌های دروسش در دانشگاه سوربون (Hadden, 1997). از نظر او، بهترین راه بررسی اصولی اخلاقی، همچون سایر پدیده‌های اجتماعی، بررسی جامعه شناختی است. جامعه‌شناسی، به مثابه علمی حقیقی، باید به بررسی معیارهایی بپردازد که اخلاق را می‌سازند. از نظر دورکم، در حالی که هنر، بنا به تعریف، قلمرویی غیر واقعی و خیالی دارد، اخلاقیات، برعکس، در حوزه‌ای عملی سیر می‌کند و فقط در رابطه با پدیده‌های واقعی دست یافتنی است، به عبارتی دیگر، اخلاقیات در خلأ از بین می‌رود. اخلاقی عمل کردن یعنی خوبی کردن به انسان‌هایی که از گوشت و خون به وجود آمده‌اند. انسان چون فکر می‌کند باید واقعیت را تغییر دهد، دگرگون و اصلاح کند، نمی‌تواند خود را از آن جدا سازد، برعکس، باید به رغم زشتی‌ها، پستی‌ها و ناجوانمردی‌هایش، آن را بپذیرد و به آن عشق ورزد (Giddens, 1972).
دورکم حفاظت از ایده‌ها و احساسات اخلاقی را لازم می‌دانست، اما معتقد بود باید پیوند تاریخی آنها با مقوله‌ی دین گسسته شود (Durkheim, 1973b). به عقیده‌ی او، نهادهای آموزشی و جامعه‌ی گسترده‌تر باید مفهوم جدیدی از اصول اخلاقی را بسازند و خلق کنند؛ به ویژه، نوعی از نظام اخلاقی که حقوق، امتیازات و وظایف را تفکیک ناپذیر از آزادی بدانند.

سوسیالیسم

دورکم در طول زندگی‌اش همواره با سوسیالیسم مخالفت ورزید و جامعه‌شناسی وی تلاشی بود برای ساختن مدلی از جامعه که اساساً متضاد با مدل مارکس بود (Zeitlin, 1968). اما بنابر نظر سایدمن، در آثار دورکم، بازگشت به سوسیالیسم سنت فرانسوی و اشاراتی به نوعی از سوسیالیسم صنفی مشهود است (Seidman, 1983). با وجود این، دورکم را نمی‌توان هواخواه سوسیالیسم دانست؛ چنان که خود می‌گوید: «سوسیالیسم نه به مثابه یک علم، بلکه به منزله‌ی مدل کوچکی از جامعه‌شناسی، فغان رنج و خشم انسان‌هایی است که عمیقاً تألمات جمعی ما را حس می‌کنند. رابطه‌ی سوسیالیسم با واقعیات مانند رابطه‌ی فریادهای دردمندانه‌ی فردی بیمار با بیماری که او به آن مبتلاست و با احتیاجاتی که او را رنج می‌دهد، است» (Durkheim, 1962: 159).
از نظر دورکم، دو شیوه‌ی بسیار متفاوت برای بررسی سوسیالیسم وجود دارد. یک تعبیر این است که آن را می‌توانیم آموزه‌ای علمی درباره‌ی طبیعت و تکامل جوامع، به طور کلی و به طور خاص پیشرفته‌ترین جوامع معاصر ببینیم که جهت‌گیری آن یکسره به سوی آینده است. شیوه‌ی دیگر این است که آن را طرحی برای بازسازی جوامع امروز بدانیم و برنامه‌ای برای زندگی جمعی. از آن جا که سوسیالیسم بر شالوده‌ای اتوپیایی استوار است، سوسیالیسم علمی نمی‌تواند وجود داشته باشد. این همان دلیل ناکامی مارکس است.
دورکم که کل قواعد اخلاقی را مانعی فرضی، با کارکرد محدود کننده و بازدارنده، می‌دانست، همچون سوسیالیست‌ها باور داشت که ثروت زیاد یقیناً منبع بی اخلاقی می‌شود. با قدرتی که ثروت به افراد اعطا می‌کند، توان هرگونه مقابله‌ای با آنان کاهش می‌یابد (Giddens, 1972). از این رو، به نظر می‌رسد دورکم مخالف برخورداری افراد از ثروت زیاد بود و آن را عامل بی اخلاقی می‌دانست.

بی‌هنجاری

یکی از مضامین رایج در جامعه‌شناسی دورکم نگرانی او از ضعف اخلاق عمومی است. از نظر دورکم، به ویژه صنعتی شدن موجب شده است که احساسات و هیجانات انسانی از قید و بند خارج شوند. در حالی که جوامع ابتدایی، عمدتاً از طریق دین، با موفقیت به مردم یاد دادند تا امیال و آرزوهاشان را کنترل کنند، جوامع مدرن صنعتی، در نتیجه‌ی افزایش پیچیدگی و تقسیم کار، مردم را از یکدیگر جدا و پیوندهای اجتماعی‌شان را سست کرد. از نظر دورکم افراد در جوامع غربی، در معرض خطر بی هنجاری‌اند. واژه‌ی anomie، به معنای بی هنجاری برگرفته از واژه‌ی یونانی anomia به معنای «بی قانونی» است. تعریف دورکم از بی هنجاری، وضعیتی است که هنجارهای اجتماعی و / یا اخلاقی درهم می‌ریزند، با ابهام مواجه می‌شوند یا اصلاً وجود ندارند. افراد وقتی بی هنجاری را احساس کنند، به سمت رفتارهای انحرافی سوق می‌یابند. دورکم بی هنجاری را نخستین شناخت بیماری (آسیب شناسی) در جوامع مدرن می‌دانست (Harcourt, 2001).
افراد زمانی با بی هنجاری رو به رو می‌شوند که در برابر محدودیت‌های اخلاقی بسنده قرار نگیرند یا این که تصور روشنی از رفتارهای مقبول و نامقبول نداشته باشند. برای نمونه، دورکم در آموزش اخلاقی چنین نوشته است:
چنانچه قواعد مربوط به اصول اخلاقی زناشویی، نفوذ خود را از دست بدهند و رعایت تعهدات متقابل زن و شوهر کم رنگ شود، عواطف و امیالی که این بخش از قواعد اخلاقی آنها را مهار می‌کرد، آزاد و رها می‌شوند و از طریق همین رهایی، پر و بال می‌گیرند؛ این عواطف و امیال رها شده ارضا نمی‌شوند چرا که از تمام قید و بندها رها شده‌اند. این احساسات و ابرازشان موجب سرخوردگی در افراد می‌شود. (Durkheim, 1973b: 173).
هدف دورکم از تلقی بی هنجاری به مثابه شناخت بیماری (آسیب شناسی)، گفتن این موضوع بود که رفتارهای انحرافی و دیگر مشکلات موجود در دنیا قابل «درمان» هستند. بنابراین، سطح مناسبی از نظارت بر حسب موضوعات اخلاقی و فرهنگی، وجود جامعه‌ای منسجم، آرام و بدون مشکل را تضمین می‌کند.

کارکردگرایی

جامعه‌شناسی دورکم به جامعه و فرهنگ می‌پردازد نه به کنش و انگیزش فردی. او جامعه و ساختارهای اجتماعی را واقعیاتی می‌دانست که ورای ارگانیسم انسان تنها وجود دارند. جامعه‌شناسی دورکم نیز، همچون کنت، مبتنی بر فرضیات کارکردی، تکاملی و اثباتی است (Garner, 2000). جامعه، بنابر رویکرد کارکردی، کلی است که افراد، گروه‌ها، سازمان‌ها و نهادهای اجتماعی اجزای آن را تشکیل می‌دهند. نقش جامعه، از نظر جامعه شناسانی که از این رویکرد بهره می‌گیرند، اجرای کارکردهای ضروری است برای رفع نیازهایی چون دفاع ملی، برقراری نظم اجتماعی داخلی، تولید و توزیع کالاها، تأمین خوراک و پوشاک، سرپناه لازم برای افراد و غیره.
بر این اساس، ساختار اجتماعی نظامی پیچیده است که چنانچه اجزای آن اصطلاحاً در یکدیگر تلفیق شوند و در وضعیت تعادل باشند، به درستی عمل خواهد کرد. در دوران تغییرات سریع اجتماعی، یا با ورود نیرویی جدید و قدرتمند (اجتماعی یا طبیعی)، ساختار اجتماعی ممکن است از حالت تعادل خارج شود. در این وضعیت، یکپارچگی ساختارهای گوناگون جامعه تضمین می‌شوند و کارکردی که تا پیش از این مفید تلقی می‌شد، ممکن است به «کارکرد نامناسب» بدل شود.
دورکم، بنابر ایده‌ی کارکردی‌اش، جامعه را یک سیستم می‌دانست که اجزای آن (نهادهای اجتماعی) در ایجاد ثبات و بقای آن سهیم‌اند. دیدگاه کارکردی دورکم عاری از ارزش گذاری است. از نظر وی چنین نیست که برخی جوامع «بهتر» از برخی دیگر باشند، بلکه اجزای هر سیستم با یکدیگر ارتباط دارند و در پی برآوردن خواسته‌های همان جامعه‌اند. در شرایطی که این امر در دوره‌ای از زمان رخ دهد و ثبات برقرار شود، اصطلاحاً گفته می‌شود نظام از کارکرد درستی برخوردار است. باید توجه کرد که رویکرد کارکردی دورکم رویکردی تکاملی بود، به این معنا که او چگونگی تغییر جوامع طی زمان را نیز مدنظر داشت. او دریافت که جوامع، به مثابه سیستم‌های اجتماعی، ایستا نیستند و دائم در حال تغییرند.
دیدگاه دورکم به کارکردگرایی را می‌توان به طور خلاصه، از زبان او در «دوگانه انگاری ماهیت بشر و شرایط اجتماعی‌اش» (1914) چنین بیان کرد:
بسیاری از وضعیت‌های ذهنی ما، از جمله مهم‌ترین آنها، ریشه‌ی اجتماعی دارند. پس در این مورد باید گفت، این کل است که در مقیاسی وسیع، موجد جزء است؛ در نتیجه، تلاش برای توضیح کل، بدون توضیح جزء - دست کم بدون توضیح این نکته که جزء محصول کل است - ناممکن به نظر می‌رسد. (Durkheim, 1973a: 149).

جُرم

دورکم برای جرائم و انحرافات نقشی کارکردی در جامعه قائل بود، زیرا آنها را در اتحاد اعضای جامعه مؤثر می‌دانست. او در تقسیم کار می‌نویسد: «جرم، افراد درستکار را گردهم می‌آورد و متمرکز می‌کند» (Giddens, 1972: 127). همه‌ی گروه‌ها، سازمان‌ها، نهادها و جوامع هنجارها و قوانینی برای رفتارهای مورد انتظار وضع می‌کنند. نقض قانون یا هنجار مهم اجتماعی اخلاق عمومی را برآشفته می‌کند. در این شرایط، اعضای اجتماع برای مقابله با تخلف متحد می‌شوند و بر پیوند خود با جامعه و پایبندی به معیارهای معین رفتارهای مورد انتظار تأکید مجدد می‌کنند. تشخیص جرائم و تعیین مجازات آنها، در واقع، همان تأکید دوباره‌ی قوانین و محدوده‌های اخلاقی جامعه است. وجود قوانین و هنجارها نشان دهنده‌ی وجود اخلاقیات مشترک در جامعه است. از نظر دورکم «نمی‌توان گفت عملی به این علت که جنایتکارانه است، جریحه دار کننده‌ی وجدان جمعی است، بلکه برعکس باید گفت عملی که وجدان جمعی را جریحه دار می‌کند، جنایتکارانه تلقی می‌شود. ما اعمال را به علت جرم بودن محکوم نمی‌کنیم، بلکه چون ما آن را محکوم می‌کنیم، جرم هستند» (Durkheim, 1984).
مجازات متخلفان، به غیر متخلفان (جامعه به مثابه یک کل) یادآوری می‌کند که در صورت تخطی از قانون تنبیه می‌شوند. بنابراین، مجازات را می‌توان تأکید دوباره‌ی اصول اخلاقی در جامعه دانست، چرا که مجازات تذکری است به کسانی که قدرت حاکم را زیر سؤال می‌برند و جرئت می‌کنند از هنجارها انحراف یابند.
از نظر دورکم، جرائم می‌توانند به بروز تغییرات اجتماعی نیز کمک کنند. هر ازگاهی ممکن است یک تخلف با مخالفت عمومی مواجه نشود و در عوض، موجب شود تا چنین رفتاری، از طرف بخشی از اعضای آن جامعه مورد ارزیابی دوباره قرار گیرد. بنابراین، عملی که زمانی نابهنجار تلقی شده بود، ممکن است مورد بازنگری قرار گیرد و به هنجار بدل شود، صرفاً به این دلیل که حمایت بخش وسیعی از اعضای جامعه را جلب کرده است. خلاصه این که نابهنجاری می‌تواند جامعه را در بازاندیشی درباره‌ی حد و مرزهایش کمک کند و تغییرات اجتماعی را برانگیزد.
دورکم همچنین به بررسی رابطه‌ی موجود بین جرم و قانون پرداخت. او دریافت که در جوامعی که از همبستگی مکانیکی برخوردارند، قوانین بازدارنده حاکم است. در چنین جوامع یکپارچه‌ای، باورهای اعضای جامعه بسیار شبیه یکدیگرند و نظام اخلاقی مشترکی دارند. در نتیجه این که، در این جوامع، مجرمان به علت نقض قانون احتمالاً به شدت مجازات می‌شوند. از طرف دیگر، در جوامعی که از همبستگی ارگانیک برخوردارند، قوانین جبران کننده حاکم است. در این گونه جوامع مدرن‌تر، که تمایل بیشتری به جبران کردن هست تا مجازات شدید، معدود جرائمی هستند که ارتکاب آن‌ها خشم اعضای جامعه را برمی انگیزد و آن ناشی از نبود اصول اخلاق عمومی مستحکم است.

تراکم پویا

منظور از تراکم پویا، که به رابطه‌ای تنگاتنگ با تقسیم کار دارد، شمار افراد جامعه و میزان کنش متقابلی است که بین آنها وجود دارد. با افزایش تعداد افراد جامعه و افزایش کنش متقابل بین آنان (که همان افزایش تراکم پویاست)، همبستگی جامعه از حالت مکانیکی به حالت ارگانیک تغییر می‌کند. از نظر دورکم، نه افزایش در شمار افراد جامعه و نه افزایش کنش متقابل آنان، به تنهایی تأثیر مهمی در بروز تغییرات اجتماعی ندارند. افزایش تعداد افراد توأم با افزایش کنش متقابل آنها، موجب می‌شود رقابت بیشتری میان اجزای متفاوت جامعه‌ی ابتدایی بر سر دستیابی به منابع کمیاب و تنازع شدیدتری برای بقا صورت گیرد (Ritzer, 2000a). در این شرایط، با گسترش تقسیم کار این امکان فراهم می‌شود که افراد و ساختارهای اجتماعی، به جای تعارض، مکمل یکدیگر شوند. این امر، به سهم خود، منجر به همزیستی بهتر میان افراد و بازدهی بیشتر نظام اجتماعی می‌شود.

مشغله‌های اجتماعی

آثار علمی دورکم چشمگیرند، اما همه‌ی کمک‌های او به جامعه را دربر نمی‌گیرند. او که تعهدی عمیق به جامعه احساس می‌کرد، همواره در راه استقرار اصول اخلاق عمومی مبارزه کرد، فعالانه به دفاع از دریفوس پرداخت و از چهره‌های برجسته در سازمان دهی دوباره‌ی نظام دانشگاهی فرانسه بود. دورکم موفق شد بی طرفی علمی را با تعهدی عمیق به اخلاقیات درآمیزد. او پیشینه‌ی دینی‌اش را رها کرد و ترجیح داد پیش و قبل از هر چیز فرانسوی به شمار آید. غرور ملی‌اش مانع از آن نشد تا آرمان خود یعنی تمدن آزاد پیروی از آیین جهان وطنی را دنبال کند. آرمانی که در آن، جست و جوی علم یعنی روشنگری و هدایت کل بشریت (Coser, 1977).
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریه‌های کلاسیک جامعه شناسی، ترجمه‌ی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.